لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

روزهای منِ مادر

دوستای خوبم سلام، خوبید؟ من و لیلی هم خوبیم. خیلی خوب.   آتنا دییگه زود به زود اومدن و نوشتن خیلی سخت شده. سرعت بزرگ شدن و رشد دخترک خیلی سریع تر شده. باید اونقدر فرز و سریع باشم تا ثانیه ای رو از دست ندم. این روزها یه حسرت بزرگ دارم. دقت کردید اینقدر توی ای کاش های بی خودی زندگی کردم تا تمام روزهام شد حسرت. حسرتم از اینه که چرا به جای اینکه منتظر راه افتادن لیلی باشم از روزهای چهار دست و پا رفتنش هیچ فیلمی ندارم. این روها با اینکه دیگه دارم روی خودم کار میکنم اما نمیدونم چرا از راه رفتنش فیلم نمیگیرم.!!!! لیلی دیگه مهد نمیره و هر چند برای من خیلی سخت بود جون لیلی جزو معدود بچه هایی بود که با سن کم عاشق مهدش بود اما دکترش این...
12 آبان 1392

لیلی و نگین

مهم نیست راهتون از هم دور باشه فقط مهم اینه که هم دیگه رو دوست داشته باشید و یه جایی از دلاتون برای هم دیگه باشه مگه نه مریم؟؟؟ خیلی بزرگ شدید...   ...
23 مهر 1392

کودک شیطون من

همیشه کودکِ من روزت مبارک لیلی شیطون تر از همیشه ادامه مطلب: لیلی در حال مطالعه روزنامه مامانی چرا  همه جا رو بهم میریزی؟؟؟ چرا؟؟؟ هیچ جای دیگه ای برای ایستادن نیست مادر؟؟؟ من هیچ حرفی برای گفتن ندارم ندارم ...
20 مهر 1392

پاییزی

بوی پاییز می آید و هوا پر شده از آرزوهای خوب که برایت به بادها سپرده ام کاش پنجره ات باز باشد...
17 مهر 1392

برای خودم

دخترکم این روزها خیلی بهانه گیر شده. شاید هم خیلی بزرگ تر شده و عقل نارس من میزاره به حساب بهانه گیری. حتی از تی وی هم بدش اومده. خودش میره خاموشش میکنه و بعد هم میگه ماما نه ماما نه. بیشتر به کتاب خوندن علاقه مند شده. یه وقتایی میاد پایین پام تو اشپزخونه کتابش رو میده دستم همونجا آروم میشینه تا من در حین کار براش کتاب بخونم... بزرگ شده نه؟؟؟ دخترک من راه میره.. قدم بر میداره...نه با تسلط اما میره... هر وقت هم که افتاد برای خودش دست میزنه.. بی تعارف و رودربایستی با خودم عقلم نارسه. هنوز خیلی مونده تا من بخوام بزرگ بشم و عاقل بشم. چند وقتیه که لیلی همه اش میخواد با گوشی و لپ تاپ ور بره و ازشون سر دربیاره. دیروز ب...
11 مهر 1392

عاشقانه پاییزی

پاییز دیگری در راه است. فصل سبز عاشقی فصل راه رفتن زیر باران دلت را بسپار به باد پاییزی، عاشق که باشی دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت            (فرهاد)   پ.ن:خدا کند که پاییز امسال راه بیفتی تا من قدم زدن زیر باران را با تو امسال تجربه کنم. دویدن بر روی برگ های خشک پاییزی خیلی وقته که ننوشتم: لیلی دوسِت دارم...
31 شهريور 1392

روزهای در حال گذر لیلی!!!

لیلی خوشحال توی تختش وسط بادکنکهاش لیلی به شکل ژولی پولی وسط تختش ذز حال قایم کردن گوشی مامانش مامان آهنگ گوش میدم مامان دارم صحبت میکنم لطفا مزاحم نشو مامانی دورت بگردم وان موبایله نه مهر اون عکسه عقد مامان بابامه میخوام ببینم منم بودم یا نه دستم نمیرسه مامان گذاشتیش عقب منو مجبور میکنی خودم برم بالا یا علی ...
29 شهريور 1392

هیس!!!

هیس!!!!   اگر میخوای که دروغ نشنوی برای شنیدن حقیقت هیچ اصراری نکن. من میخوام حواسم باشه تو هم سعی کن!!!
26 شهريور 1392

تصور کن

چشماتو ببند فقط تصور کن:   دو تا دست خیلی کوچیک دستایی که فقط 14 ماه سن دارن روی گونه هات قرار گرفتن، لمس یه پیشونی ظریف و کوچولو روی پیشونیت بعد دو تا ضربه آروم با اون انگشت های ظریف روی صورتت. دستایی که آروم آروم سر میخورن روی شونه هات آغوشی که با همه کوچیکیش قدر بزرگیه خدا برات ارزش داره ... حسیه که من بارها و بارها توی روز تجربه اش میکنم. لیلی، مامانی تو اینقدر عشق و محبت رو کجا یاد گرفتی؟؟؟ یه بار دیگه چشماتو ببند این بار تصور کن: بعد از یه روز پر از کار و تلاش و سختی به زور سعی کردی خودتو بخوابونی و قبل از خواب فقط از خدا میخوای بتونی چند ساعت آروم بخوابی تا بتونی برای یه شروع دوباره انرژی کسب کنی یه دفعه نصفه ...
2 شهريور 1392