لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

خدایا کمکم کن

لیلی زیبای من بوی بهار و حس میکنی مادر؟؟؟ بوی نو شدن تازه شدن؟؟؟؟ اما چرا دل من تازه نمیشه لیلی؟ این چه ترسی بود این روزهای آخر سال افتاد توی دل ما؟ ترس از همه چی!!! لیلی مادرت این روزها اینقدر شکننده شده که حتی با یه بغض تو خرد میشه لیلی من میترسم میترسم از روزی که تمام سقف آرزوهام روی سرم خراب شه... لیلی تو همیشه خوب و سالمی مگه نه؟ تو قراره خیلی زود خوب باشی و سالم تو باید بزرگ شی و من و با خودت بزرگ کنی لیلی برای هممون دعا کن خدایا مادر بودن خیلی سخته یا شاید من خیلی ضعیفم. تو خدای من باش تو به من کمک کن من باید قوی باشم. خدایا تو به داد دلم برس. بهم توانایی روبرو شدن با سختی های زندکی رو بده. وقتی اون روز توی محک مادری که بچه اش ت...
29 اسفند 1391

آغاز شیطنت های 9 ماه

الان اون لباس بابا نیست که داری با خودت دور خونه میچرخونیش؟؟؟ صندلی رو انداختی کاپشن بابا رو انداختی رویه صندلی کنده شد چرا خودتو زدی به مظلومیت و شست میخوری مرد باش پای کاری که کردی وایسا ببخشید خانم شما که اینقدر شیک نشستی دستت اون زیر دنبال چی میگردی؟؟؟؟ حالتت شبیه رد گم کنی شده!!!   آها!!! موبایل بابا که از دست جنابعالی اون زیر قایمش کرده و داره شارژ میشه!!!   ببین چه مامانی داری میزاره راحت با همه چی بازی کنی         از چی دلت پره سر اون جوراب بیچاره خالی میکنی؟؟؟ ...
22 اسفند 1391

ممنونم از این که تو بی وقفه سهم منی!!!!

نازنین بانوی من 9 ماهه شدی!!!! دختر گلم روزهای با هم بودنمون از روزهای یکی بودنمون طولانی تر شد... میدونی که عجول من تو 9 ماه با من یکی نبودی یه چیزی حدود 8 ماه.... اما 9 ماهه که دیگه کنار منی، کنار من نفس میشکی، میخندی، گریه میکنی، قهقه میزنی... شاید این روزها روزهای یکم سختی باشه اما من و تو میتونیم. نمیدونم این آلرژی از کجا سر و کله اش پیدا شد و روزهای عاشقانه ما رو خط خطی کرد. نمیدونی با هر دردی که تو میکشی چقدر از عمرم کم میشه. سرنگی که خون رو از تنت میکشه انگار داره نفس منو میکشه. از خدا میخوام زودتر خوب شی. نمیدونم حکمت و مصلحت چیه؟ شاید نباید اینقدر پافشاری میکردم. لیلی من خودخواهی کردم؟ اون روزایی که دکتر میگفت شیرت رو قطع کن ل...
21 اسفند 1391

این روزها چه خبره؟

خوبی جانِ مادر؟ لیلی تو داری با من چه میکنی؟ لحظه لحظه روزهای عاشقی کم بود که شب ها هم اضافه شد. دو شبه از تختت میای کنار من و سرت رو میزاری رو بازوی من میخوابی، می فهمی با دل من چه میکنی؟ وقتی همونطوری میگیرمت توی بغلم و می بوسمت میدونی اون لبخندت توی خواب ناز با دل من چه میکنه؟ حاظرم تمام روزهای باقی مونده عمرم رو بدم و زمان همونجا متوقف بشه. نیمدونی مادر نشدی بفهمی چه حسی داره صبح با صدای تو بیدار شدن!!! آآآآی لیلی نمیدونی چه جسی داره صبح با لمس دست تو باز کردن چشم . چه روزی میشه اون روز!!! یه وقتایی میزارمت توی هال و میرم دنبال کارم توی آشپزخونه میبینم صدای تلاشت میاد برمیگردم به این امید که شاید در حال سینه خیز رفتن باشی اما اما...
9 اسفند 1391

عکسهای آتلیه

  الهی که مادر فدای اون زبونت بشه. چقدر خوب شد اون موقع این عکسها رو انداختم چون الان دیگه زبونتو این طوری بیرون نمیاری....  عروسک = لیلی  قربون اون نگاه پرمعنیت حانم لجباز، تو این عکس هر چی صدات کردیم برنگشتی و وقتی عکس تموم شد با یه لبخند برگشتی.... فعلا اینا باشه تا بقیه اش رو هم بزارم ...
7 اسفند 1391

رابطه

هیچ وقت نتونستم درک کنم رابطه مستقیم خواب تو و خستگی پدرت رو از اون مهمتر رابطه معکوس خواب تو و خستگیه خودم رو!!!
6 اسفند 1391

وسایل مورد علاقه لیلی!!!

اول از همه جوراب عزیز که به صورت لقمه ای صرف میشه!!! لبه فرش که اگر ساعتها هم این بیچاره رو بکشی و ول کنی خسته نمیشی بقیه در ادامه مطلب...   جفجغه ساعت شنی حمله به سمت دوربین کیف دوربین ادامه دارد... ...
3 اسفند 1391