چشماتو ببند فقط تصور کن: دو تا دست خیلی کوچیک دستایی که فقط 14 ماه سن دارن روی گونه هات قرار گرفتن، لمس یه پیشونی ظریف و کوچولو روی پیشونیت بعد دو تا ضربه آروم با اون انگشت های ظریف روی صورتت. دستایی که آروم آروم سر میخورن روی شونه هات آغوشی که با همه کوچیکیش قدر بزرگیه خدا برات ارزش داره ... حسیه که من بارها و بارها توی روز تجربه اش میکنم. لیلی، مامانی تو اینقدر عشق و محبت رو کجا یاد گرفتی؟؟؟ یه بار دیگه چشماتو ببند این بار تصور کن: بعد از یه روز پر از کار و تلاش و سختی به زور سعی کردی خودتو بخوابونی و قبل از خواب فقط از خدا میخوای بتونی چند ساعت آروم بخوابی تا بتونی برای یه شروع دوباره انرژی کسب کنی یه دفعه نصفه ...