لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

من برگشتم

دخترک زیبا روی من سلام. از آخرین باری که برات نوشتم خیلی میگذره. شرمنده جان مادر سرم خیلی شلوغه. دخترکم امروز که دارم برات مینویسم تو 2 سال و چهار روز داری امیدم. آره دخترم تو خیلی بزرگ شدی 2 سالگی یعنی خیلی بزرگ عزیزم. اینقدر روزهای با هم بودنمون شیرین شده که جایی برای نوشتن نزاشته. تو خیلی شیرین شدی. راه و رسم دلبری رو یاد گرفتی. این روزها صبحها تو به مهد میری و من سر کار. ظهرها با هم بر میگردیم خونه و گاهی تو توی خیابون یا دلت کباب میخواد یا پیتزا. یه وقتایی ناهار رو بیرون میخوریم و میایم خونه. تو میخوابی و من مشغول کارهام میشم. از بعد از عید بعد از ظهرها با هام میای دفتر. نمیخوام فرصت های با هم بودنمون کم باشه. اونجا هم یا مشغول تم...
24 خرداد 1393

شیرین زبان من...

سلام لیلیِ مامان دخترک خیلی بزرگ شدی جان مادر. صبح ها اول میری روی ترازو تو چرا مگه تو هم دنبال کاهش وزنی؟ بعد هم روی دراور و رژ لب های من بعد هم دستی به موهات و مکشی و یا علی پی خرابکاری های روزانه. اینقدر دایره لغاتت وسیع و عجیب شدن که حد نداره. آلاخ میشه آشغال و خدا نکنه جایی آلاخ ببینی از من گرفته تا خاله آرزو و شهرداری همرو رسوا میکنی آباخ میشه دلستر طی چه حکمتی نمیدونم. آبو میشه آب. شیر میشه شیر از بالا بگو بالا. معانی زیادی داره: بالا، بالش، پتو رو بنداز روم، بیا بالا. یه چیزی رو از اون بالا بده، بالا بلندی بازی و ..... پاریک میشه پاتریک، بابی میشه باب اسفنجی. هر وقت بهت چیزی بدن و بگن بفرمایید یه مرسی شیرین تحویل میگیرن...
17 بهمن 1392

طولانی!!!

دخترم سلام؛ خوبی تمامِ هستی من؟ نازنینم الان که دارم برای تو مینویسم مقابلم به خواب ناز بعدازظهر فرو رفتی. فقط خدا میدونه که تمام آرزوی من تماشای آرامش توئه و بس.   بهارِ من خیلی بزرگ شدی. اینقدر بزرگ که وقتی دیشب بهت گفتم لیلی مامان خستم بیا بخوابیم دستمو کشیدی و با خودت بردی توی اتاق و ازم خواستی بشینم روی زمین بعد یه بالشت برام اوردی و زدی روش و گفتی لالا وقتی دراز کشیدم بلند شدی از اتاق رفتی بیرون و در رو پشت سرت بستی.... این روزها مدام شرمنده توئم. فشار کار زیاد شده. مجبورم مدام بزارمت پیش خاله آرزو. میدونم دلت برای من تنگ میشه اما بزار واقعیت رو بهت بگم. این روزها نگرانیم تو نیستی دلم برای خودم میسوزه که دارم قشنگ ترین لحظا...
11 آذر 1392

روزهای منِ مادر

دوستای خوبم سلام، خوبید؟ من و لیلی هم خوبیم. خیلی خوب.   آتنا دییگه زود به زود اومدن و نوشتن خیلی سخت شده. سرعت بزرگ شدن و رشد دخترک خیلی سریع تر شده. باید اونقدر فرز و سریع باشم تا ثانیه ای رو از دست ندم. این روزها یه حسرت بزرگ دارم. دقت کردید اینقدر توی ای کاش های بی خودی زندگی کردم تا تمام روزهام شد حسرت. حسرتم از اینه که چرا به جای اینکه منتظر راه افتادن لیلی باشم از روزهای چهار دست و پا رفتنش هیچ فیلمی ندارم. این روها با اینکه دیگه دارم روی خودم کار میکنم اما نمیدونم چرا از راه رفتنش فیلم نمیگیرم.!!!! لیلی دیگه مهد نمیره و هر چند برای من خیلی سخت بود جون لیلی جزو معدود بچه هایی بود که با سن کم عاشق مهدش بود اما دکترش این...
12 آبان 1392

برای خودم

دخترکم این روزها خیلی بهانه گیر شده. شاید هم خیلی بزرگ تر شده و عقل نارس من میزاره به حساب بهانه گیری. حتی از تی وی هم بدش اومده. خودش میره خاموشش میکنه و بعد هم میگه ماما نه ماما نه. بیشتر به کتاب خوندن علاقه مند شده. یه وقتایی میاد پایین پام تو اشپزخونه کتابش رو میده دستم همونجا آروم میشینه تا من در حین کار براش کتاب بخونم... بزرگ شده نه؟؟؟ دخترک من راه میره.. قدم بر میداره...نه با تسلط اما میره... هر وقت هم که افتاد برای خودش دست میزنه.. بی تعارف و رودربایستی با خودم عقلم نارسه. هنوز خیلی مونده تا من بخوام بزرگ بشم و عاقل بشم. چند وقتیه که لیلی همه اش میخواد با گوشی و لپ تاپ ور بره و ازشون سر دربیاره. دیروز ب...
11 مهر 1392

تولدت مبارک!!!

تولدت مبارک ناز بانوی من!!! الهی مامان دورت بگردم که یکساله شدی دخترکم. خیلی بزرگ شدی مامانی خیلی. باورم نمیشه تو همون موجود کوچولوئی هستی که اونقدر زود به دنیا اومده بودی. پارسال تو همه ما رو شگفت زده کردی دخترم. خیلی زود به دنیا اومدی. 40 روز زودتر. روزی که میرفتم بیمارستان فکر نمیکردم با تو برگردم. فکر میکردم مثل همیشه با چند تا سرم حل میشه اما دکتر سونو گفت ختم بارداری خیلی سریع. نمیدونی چقدر میترسیدم. اونقدر که خواستم بیهوشم کنن از بیدار بودن میترسیدم. نازدونه خانم، روزهای خوبی را با هم گذروندیم. هر چند این چند ماه آخر با یه ترس خیلی بد همراه بود اما گذشت حالا تو یکساله شدی مامانی وقتی به عقب نگاه میکنم احساس خوبی دادرم من اون...
20 خرداد 1392

درددل

خدا مشتی خاك را برگرفت٬ می‌خواست ليلی را بسازد٬ از خود در او دميد. و ليلی پيش از آنكه باخبر شود٬ عاشق شد. ساليانی‌است كه ليلی عشق می‌ورزد. ليلی بايد عاشق باشد. زيرا خدا در او دميده است و هركه خدا در او بدمد٬ عاشق می‌شود . ليلی نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان.                                                            &n...
17 ارديبهشت 1392

تشکر

دختر زیبای من سلام! خوبی جانِ دلم. چقدر دلم برای نوشتن از تو و برای تو تنگ شده بود. این روزها داره روزهای خوبی میشه همین که هنوز میتونیم کنار هم نفس بشیم همین که میتونیم برای هم باشیم کافیه نمیخوام از روزهای سختی و ترس و وحشت برات بنویسم فقط میخوام بدونی که من و بابا صدها بار تو این حدود یکماه مردیم و زنده شدیم، ترسیدیم و لرزیدیم گریه کردیم و اشک ریختیم اما توکلمون به خدا بود. به قول خاله مریم شما ها امانت های ما پیش خدا هستید و خدا کنه که خدا امانت دار خوبی باشه.... بریم ادامه مطلب   تو این مدت خیلی چیزها فهمیدم که چقدر بعضی آدمهای دور و برم بهتر و مهربون تر از چیزی هستن که من فکر میکردم نمونه اش عمه بیتا. لیلی، بیتا خیلی خوب و ...
1 ارديبهشت 1392

خدایا کمکم کن

لیلی زیبای من بوی بهار و حس میکنی مادر؟؟؟ بوی نو شدن تازه شدن؟؟؟؟ اما چرا دل من تازه نمیشه لیلی؟ این چه ترسی بود این روزهای آخر سال افتاد توی دل ما؟ ترس از همه چی!!! لیلی مادرت این روزها اینقدر شکننده شده که حتی با یه بغض تو خرد میشه لیلی من میترسم میترسم از روزی که تمام سقف آرزوهام روی سرم خراب شه... لیلی تو همیشه خوب و سالمی مگه نه؟ تو قراره خیلی زود خوب باشی و سالم تو باید بزرگ شی و من و با خودت بزرگ کنی لیلی برای هممون دعا کن خدایا مادر بودن خیلی سخته یا شاید من خیلی ضعیفم. تو خدای من باش تو به من کمک کن من باید قوی باشم. خدایا تو به داد دلم برس. بهم توانایی روبرو شدن با سختی های زندکی رو بده. وقتی اون روز توی محک مادری که بچه اش ت...
29 اسفند 1391