لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

تصور کن

1392/6/2 13:18
نویسنده : mishul
919 بازدید
اشتراک گذاری

چشماتو ببند فقط تصور کن:

 

دو تا دست خیلی کوچیک دستایی که فقط 14 ماه سن دارن روی گونه هات قرار گرفتن، لمس یه

پیشونی ظریف و کوچولو روی پیشونیت بعد دو تا ضربه آروم با اون انگشت های ظریف روی صورتت.

دستایی که آروم آروم سر میخورن روی شونه هات آغوشی که با همه کوچیکیش قدر بزرگیه خدا برات

ارزش داره ...

حسیه که من بارها و بارها توی روز تجربه اش میکنم.

لیلی، مامانی تو اینقدر عشق و محبت رو کجا یاد گرفتی؟؟؟

یه بار دیگه چشماتو ببند این بار تصور کن:

بعد از یه روز پر از کار و تلاش و سختی به زور سعی کردی خودتو بخوابونی و قبل از خواب فقط از خدا

میخوای بتونی چند ساعت آروم بخوابی تا بتونی برای یه شروع دوباره انرژی کسب کنی یه دفعه نصفه

شب با صدای ماما، ماما گفتن بیدار میشی. اول میترسی نکنه پاره تنت ترسیده باشه. لعنت به این تز

دکترا که میگن من و تو باید جدا بخوابیم. اما میبنی یه موجود ناز دوست داشتنی خوابِ خواب داره چهار

دستو و پا بو میکشه و میاد طرفت سرشو میزاره روی صورتت و آروم میخوابه. اون وقت دیگه نه خوابت میاد

نه دلت میخواد بخوابی میخوای زمان متوقف بشه تو بمونی و لیلی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مثل هیچ کس
2 شهریور 92 23:50
این همه عشق و محبتو لیلی از تو یاد گرفته، تو که خوبی، تو که عاشقی، تو که همه جوره مادری! :-)
بهار
4 شهریور 92 17:50
حست و قشنگ درک میکنم با وجود یه فرشته 13 ماهه توی خونه خودم مثه همیشه قشنگ نوشتی
فرزان
4 شهریور 92 20:09
خیلی قشنگ بود. به قول مامانم که وقتی محبتای رها رو می بینه میگه : "ایشالا خیر همدیگه رو ببینین". خدا حفظ کنه دختر دوست داشتنیتو.
اتنا مامان آرنیکا
9 شهریور 92 10:38
مادر عاشق ، فرزند عاشق هم خواهد پروراند !
مائده
19 شهریور 92 15:31
تز دکترا به درد خودشون میخوره میشول جون بزار یه وقتایی لیلی کنارت بخوابه و حالشو ببر. به بعدها فکر کن که دیگه خودش میره تهنایی تو اتاقش میخوابه فداش بشم


مائده دیشب دقیق همین کارو کردیم و آخ که چه لذتی داشت

عاطي
24 شهریور 92 16:17
من فداي اين مادر و دخترررررر عشق ديده كه ياد گرفته عزيزمممممم خدا براي هم حفظتون كنه به قول مامان بزرگِ رها: خير همو ببينين!
غریبه
9 مهر 92 11:43
سلام یه جوووور پر احساس توصیف کردید که دوست دارم زوود مامان شم و منم تجربه کنم.