لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

روزهای منِ مادر

1392/8/12 15:57
نویسنده : mishul
940 بازدید
اشتراک گذاری

دوستای خوبم سلام،

خوبید؟ من و لیلی هم خوبیم. خیلی خوب.

 

آتنا دییگه زود به زود اومدن و نوشتن خیلی سخت شده. سرعت بزرگ شدن و رشد دخترک خیلی سریع تر شده. باید اونقدر فرز و سریع باشم تا ثانیه ای رو از دست ندم.

این روزها یه حسرت بزرگ دارم. دقت کردید اینقدر توی ای کاش های بی خودی زندگی کردم تا تمام روزهام شد حسرت. حسرتم از اینه که چرا به جای اینکه منتظر راه افتادن لیلی باشم از روزهای چهار دست و پا رفتنش هیچ فیلمی ندارم.

این روها با اینکه دیگه دارم روی خودم کار میکنم اما نمیدونم چرا از راه رفتنش فیلم نمیگیرم.!!!!

لیلی دیگه مهد نمیره و هر چند برای من خیلی سخت بود جون لیلی جزو معدود بچه هایی بود که با سن کم عاشق مهدش بود اما دکترش این اجازه رو نداد که بره.

ما همچنان هر ماه باید بریم محک. هنوز ته دلمون ناآرومه. به خصوص با آزمایش آخر لیلی اما امید داریم. هر وقت به تقویم نگاه میکنم تا ببینم چند روز مونده تا بیستم و آماده شدن برای رفتن به محک دلم میلرزه اما میگم همیشه خدایی هست...

راستی من دارم سر کار میرم. البته خدا رو شکر این کار مال خودمونه و خودمون رئیس خودمون هستیم هر چند که من قبلا هم رئیسی داشتم که از خوبی با دنیایی برابری میکرد...

روزها لیلی رو باید بزرام پیش دوستم و برم سر کار. هر چند این چند وقته بعد از ظهرها هم مجبور شدم برم. وقتی برمیگردم خونه لیلی با یه حالتی میاد بغلم که یعنی مامان کجا بودی؟ نمیگی دلم برات تنگ شده؟

دلم میگیره اما خب زندگی همینه...

دخترکم دور خودش میچرخه و دستاشو بالای سرش تکون میده، جدیدا عقب عقب راه میره، هر وقت من خستم و غصه دار میاد جلوانگشت اشاره اش رو تکون میده تو هوا بعد سرشو تکون میده با یه دنیا عشق میگه دیلی دیلی دیلی انگار داره قربون صدقم میره.

اون موقع دلم میخواد همه دنیا بشه خستگی و من بمونم و یه دیلی دیلی...

عاشق اینه که بره توی کشو بشینه حالا هر کشویی کابینت، لباس، میز تی وی...

به پیشی میگه پیژی، به هاپو میگه هابو، آب میشه آپ، سی دی هم همون سی دی....

جدیدا اینقدر غرق کار شدیم که فرصت سر زدنمون به خانواده همسر کم شده. یه وقتایی عجیب دلم برای مادر همسرم تنگ میشه مامانم هر وقته دل تنگه میاد اما اون بنده خدا خیلی سختشه...

تازه یه چیز جالب جدیدا آقای پدر به لیلی حسودی میکنه واقعا راسته که میگن مردا همیشه بچه میمونن...

فعلا...

.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

آتنا مامان آرنیکا
14 آبان 92 4:03
دوباره سلام بخدا این دخمل طلایی شما ، از رشد خودش هم جلوتره ، من نمی دونم مامانش چرا گاهی که اکثرا هم هست ، بهش گیر میده ! دیگه چی می خوای ؟ نازت رو هم که میکشه وروجکـــ!
مریم(مامان نگین)
14 آبان 92 19:48
پس بگو پیدات نیست!! سرت به کار گرمه! نگرانتون شدم!
نگین
29 آبان 92 13:14
لیلی دلم واست تنگ شده...بگو مامانت عکسای جدیدتو بذاره دوستم!