لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

طولانی!!!

1392/9/11 15:16
نویسنده : mishul
574 بازدید
اشتراک گذاری

دخترم سلام؛ خوبی تمامِ هستی من؟

نازنینم الان که دارم برای تو مینویسم مقابلم به خواب ناز بعدازظهر فرو رفتی. فقط خدا میدونه که تمام آرزوی من تماشای آرامش توئه و بس.

 

بهارِ من خیلی بزرگ شدی. اینقدر بزرگ که وقتی دیشب بهت گفتم لیلی مامان خستم بیا بخوابیم دستمو کشیدی و با خودت بردی توی اتاق و ازم خواستی بشینم روی زمین بعد یه بالشت برام اوردی و زدی روش و گفتی لالا وقتی دراز کشیدم بلند شدی از اتاق رفتی بیرون و در رو پشت سرت بستی....

این روزها مدام شرمنده توئم. فشار کار زیاد شده. مجبورم مدام بزارمت پیش خاله آرزو. میدونم دلت برای من تنگ میشه اما بزار واقعیت رو بهت بگم. این روزها نگرانیم تو نیستی دلم برای خودم میسوزه که دارم قشنگ ترین لحظات تو رو از دست میدم.

اما نگارم تو هم یه روزی اونقدر بزرگ میشی تا هم یه مادر باشی هم یه همسر اون وقت به این نتیجه ای که من امروز زسیدم میرسی که

"یه مرد پشت میخواهد"

آره عزیزم برای پدرت روزهای حساسیت. پدری که جانش برای من و تو میرود. باید کمکش کنم. باید بفهمه که هنوز هم برای همیشه و تا ابد برای من بهترینه.

پس امروز قضاوت نکن. بزار اونقدر بزرگ بشی و تجربه کنی تا بتونی قضاوت کنی.

برای منی که همیشه همراه پدرت بودم امروز تنها گذاشتنش سخت است.

همیشه سعی کردم بعد از تو همان "همسرِ پایه" باقی بمانم.

برای "همسر پایه" باقی ماندن و بهترین مادر دنیا شدن از خودم گذشتم. گلایه ای هم ندارم. شما دو نفر برای من ..........

هیچ کلمه ای برای پر کردن این جای خالی ندارم. یعنی هر چه به ذهنم رسید کم بود.

لیلی، جان مادر، من همیشه خواستم برای تو بهترین باشم.

جانِ مادر این روزها رو بر من ببخش..... ببخش.... ببخش.

وقتی که اینقدر بزرگ شدی تا معنای حرفهای امروزم رو بفهمی شاید به این نتیجه برسی که مادر بودن یعنی همسر بهتر بودن.

***************************************************************************

 پ.ن: آنقدر حواسم پیش تو بود که غذا هم سوخت....

پ.ن1: آتنا، ما هر روز کنار هم قدم میزنیم هر روز. بدون ترس و فقط با امید. تازه دخترک با هر کسی هم که از کنارمان رد شود یالله میکند. بدون استثنا از رفتگر گرفته تا راننده تاکسی. دست راستش را جلو میاره میگه یالا یالا

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آتنا
14 آذر 92 1:10
وای چقدر نظر داشتم بدم تا اینکه رسیدم به پ ن ! بقول خودت یاد ما بودن چه شیرینه . یاد ، یاد میاره ! ولی دلم می خواست برای بخش بخش حرفای دلچسبت بنویسم . شک نکن تو هم برای لیلی و برای پدر لیلی بهترین بهترینی . پس چرا فکر می کنی امروز و این روزها لیلی قضاوت نادرستی ازت داره . شک نکن اگه لیلی ، به بهترین شکل شرایط رو درک نمی کرد ، به بهترین شکل هم کنار نمی اومد ! ما این فرشته کوچولوها رو ، کوچیک می شماریم ، اما اونا دلی بزرگ و قلبی بزرگتر از تصور ما دارن و با عکس العمل های بموقعشون اینو خوب ثابت می کنن . و به این فکر کنن که " موجودیت فعلی تو " همین " همسر پایه " و " بهترین مادر برای لیلی بودن " هست و بس . خود تو ، همین ها هست ؛ یعنی اگه بخوای چیزی بغیر این دو تا باشی اونوقته که خودت نیستی و اونوقته از همه چی گلایه خواهی کرد . پس نخواه که بخشیده بشی ، بخواه که مثل سابق درک بشی و کنار هم شرایط رو ، مثل حالا و به " خوشی " سپری کنید . این گذر لحظه ها خودش زیباست . البته اینو هم باید اضافه کنم که هر دومون خواستیم یه چیزو بگیم ، نظر منم تایید حرفای پست خودت هست . و وقتی به این جمله ات می رسم ، دیگه دستم به قلم نمی ره و بهت آفرین می گم بانـــو ؛ "مادر بودن یعنی همسر بهتر بودن"
مریم(مامان نگین)
14 آذر 92 13:31
خیلی زیبا و احساسی نوشته بودی دوستم! ایشالا همیشه در کنار هم شاد و خوشبخت باشین! فقط... بابت این روزا باید از من هم عذرخواهی کنی که دیگه هیچ وقتی برام نداری!
بهار
15 آذر 92 22:37
مثل همیشه زیبا و پر از احساس مادرانه و همسرانه فدای لیلی کوچولو با یالا دادنش ...تصورش کردم عشق کردم