طولانی!!!
دخترم سلام؛ خوبی تمامِ هستی من؟
نازنینم الان که دارم برای تو مینویسم مقابلم به خواب ناز بعدازظهر فرو رفتی. فقط خدا میدونه که تمام آرزوی من تماشای آرامش توئه و بس.
بهارِ من خیلی بزرگ شدی. اینقدر بزرگ که وقتی دیشب بهت گفتم لیلی مامان خستم بیا بخوابیم دستمو کشیدی و با خودت بردی توی اتاق و ازم خواستی بشینم روی زمین بعد یه بالشت برام اوردی و زدی روش و گفتی لالا وقتی دراز کشیدم بلند شدی از اتاق رفتی بیرون و در رو پشت سرت بستی....
این روزها مدام شرمنده توئم. فشار کار زیاد شده. مجبورم مدام بزارمت پیش خاله آرزو. میدونم دلت برای من تنگ میشه اما بزار واقعیت رو بهت بگم. این روزها نگرانیم تو نیستی دلم برای خودم میسوزه که دارم قشنگ ترین لحظات تو رو از دست میدم.
اما نگارم تو هم یه روزی اونقدر بزرگ میشی تا هم یه مادر باشی هم یه همسر اون وقت به این نتیجه ای که من امروز زسیدم میرسی که
"یه مرد پشت میخواهد"
آره عزیزم برای پدرت روزهای حساسیت. پدری که جانش برای من و تو میرود. باید کمکش کنم. باید بفهمه که هنوز هم برای همیشه و تا ابد برای من بهترینه.
پس امروز قضاوت نکن. بزار اونقدر بزرگ بشی و تجربه کنی تا بتونی قضاوت کنی.
برای منی که همیشه همراه پدرت بودم امروز تنها گذاشتنش سخت است.
همیشه سعی کردم بعد از تو همان "همسرِ پایه" باقی بمانم.
برای "همسر پایه" باقی ماندن و بهترین مادر دنیا شدن از خودم گذشتم. گلایه ای هم ندارم. شما دو نفر برای من ..........
هیچ کلمه ای برای پر کردن این جای خالی ندارم. یعنی هر چه به ذهنم رسید کم بود.
لیلی، جان مادر، من همیشه خواستم برای تو بهترین باشم.
جانِ مادر این روزها رو بر من ببخش..... ببخش.... ببخش.
وقتی که اینقدر بزرگ شدی تا معنای حرفهای امروزم رو بفهمی شاید به این نتیجه برسی که مادر بودن یعنی همسر بهتر بودن.
***************************************************************************
پ.ن: آنقدر حواسم پیش تو بود که غذا هم سوخت....
پ.ن1: آتنا، ما هر روز کنار هم قدم میزنیم هر روز. بدون ترس و فقط با امید. تازه دخترک با هر کسی هم که از کنارمان رد شود یالله میکند. بدون استثنا از رفتگر گرفته تا راننده تاکسی. دست راستش را جلو میاره میگه یالا یالا