لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دل نوشته های یک مادر

ترس

1391/2/13 12:57
نویسنده : mishul
313 بازدید
اشتراک گذاری

لیلیِ من سلام.

خوبی جانِ مادر؟ منم خوبم، بابا مهدی هم خوبه.

روزا داره میگذره و لحظه ای که شاید یه روزی حتی توی خواب هم تصورش رو نمیکردم داره نزدیک میشه.

چیزی به دنیا اومدنت نمونده. هنوز هم باورم نمیشه من دارم مادر میشم اونم مادر یه دختر. باورت نمیشه

جانِ مادر اما حتی تو خواب هم نمیدیدم که یه روزی صاحب دختر بشم. اما حالا که تو توی وجودم هر ل

حظه داری بزرگ و بزرگتر میشی دل نگرانیهام داره بیشتر میشه. هنوز نیومدی و من این طوری عاشق و و

ابسته ات شدم. چند شب قبل به مهدی گفتم اگر یه روزی لیلی کسی رو بیشتر از ما دوست داشته ب

اشه، یا اگر یه روزی بخواد با دوستاش باشه تکلیف ما چیه؟ من حتی طاقت یه روز دوری از تورو ندارم. فکر

روزی رو کردم که تو بری سر خونه و زندگیت و ما تنها بشیم...

من وقتی با بابائیت ازدواج کردم. همه دنیام شد بابات نکنه مادرم هم از دست دادن من ترسید و دلش

لرزید. من نمیخوام تو رو از دست بدم. دلم میخواد برای همیشه و تا آخر دنیا تو فقط برای خودم باشی.

خیلی خودخواهم نه؟ نمیدونم شاید یه روزی از نوشتن این حرفها پشیمون شم. اما لیلی تو هم یه روزی

مادر میشی اون وقت میفهمی چقدر درده مادر بودن زیاده.....

بهم گفتن باید از تمام لحظه های کودکی تو استفاده کنم. چون تو خیلی زود بزرگ میشی و من حسرت

خیلی از روزهای کودکیت به دلم میمونه...

 

یه بغض بدی توی گلومه. نمیخوام ناراحتت کنم..............................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

نیلوفر
24 اردیبهشت 91 10:08
سلام مامان لیلی.. چه جالب.. منم این روزا خیلی از این می ترسم که دخترم مثلا بخواد بیشتر با دوستاش باشه و یا کسی رو بیشتر از من دوست داشته باشه...ولی چه میشه کرد فقط باید دلبستگی ها رو کم کرد... تا بوده همین بوده... لحظه حال و دریاب عزیزم