لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

دل نوشته های یک مادر

بدون عنوان

1391/7/3 10:56
نویسنده : mishul
241 بازدید
اشتراک گذاری

جانِ مادر سلام.

میدونم گلم میگی مادر چه سلامی چه علیکی. من شرمنده روی ماه توام زیبای من. دخترم اینقدر سرم شلوغه که نتونستم برات بنویسم. اما خودت میدونی بیشتر این شلوغیها به خاطر تو بوده. تو داری روز به روز بزرگتر میشی و من باید وقته بیشتری برای تو بزارم. نازنینم. دیروز اولین باد پاییزی وزید.

اون لحظه تو روی پاهای من دراز کشیده بودی و به مننگاه میکردی. آرامشت مثله پاییز بود. تو هم مثله من عاشق پاییزی؟ درسته که هر دومون دختر بهاریم اما من میدونم تو هم مثله من عاشق پاییزی. وقتی صدای حرکت برگهای پاییزی توی حیاط پیچید دلم خواست خیلی زود بزرگ شی. اونقدر بزرگ که بتونیم دستهای همو بگیریم و روی برگهای پاییزی بدویم.

لیلی؛ گاهی وقتها احساس میکنم تو خودِ خدایی، خودِ خدا. یا شاید یه قسمتی از خدا. وقتی نگاهت میکنم، وقتی به چشمام خیره میشی وقتی با دستای کوچیکت نوازشم میکنی، وقتی بهم میخندی، وقتی توی خواب نازت میکنم بهم لبخند میزنی احساس میکنم توی بغله خدا هستم.

تو نهایت نعمتی بودی که خدا میتونست به من بده.

جانِ مادر برام دعا کن. دعا کن بتونم مادر خوبی باشم. بتونم بهت آرامش بدم.

زمانی که گریه میکنی و فقط توی بغل خودم آرامش میگیری، وقتی با چشمای زیبات مسیر حرکتم رو دنبال میکنی نمیدونی چه حسی بهم دست میده، طوری که بارها سجده شکر به جا اوردم.

بهت قول میدم برات بیشتر بنویسم. روزها اینقدر داره زود میگذره که نمیخوام یه وقت به خودم بیام و ببینم تو اینقدر بزرگ شدی که من هیچی از کودکیِ تو در ذهنم نیست......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ترانه
3 مهر 91 12:52
مثل همیشه قشنگ و پراحساس.مو به تنم سیخ شد. خدا برای هم حفظتون کنه