لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 20 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

این روزها چه خبره؟

1391/12/9 15:30
نویسنده : mishul
262 بازدید
اشتراک گذاری

خوبی جانِ مادر؟

لیلی تو داری با من چه میکنی؟ لحظه لحظه روزهای عاشقی کم بود که شب ها هم اضافه شد. دو شبه از تختت میای کنار من و سرت رو میزاری رو بازوی من میخوابی، می فهمی با دل من چه میکنی؟ وقتی همونطوری میگیرمت توی بغلم و می بوسمت میدونی اون لبخندت توی خواب ناز با دل من چه میکنه؟ حاظرم تمام روزهای باقی مونده عمرم رو بدم و زمان همونجا متوقف بشه.

نیمدونی مادر نشدی بفهمی چه حسی داره صبح با صدای تو بیدار شدن!!! آآآآی لیلی نمیدونی چه جسی داره صبح با لمس دست تو باز کردن چشم .

چه روزی میشه اون روز!!!

یه وقتایی میزارمت توی هال و میرم دنبال کارم توی آشپزخونه میبینم صدای تلاشت میاد برمیگردم به این امید که شاید در حال سینه خیز رفتن باشی اما اما اما یه وقتایی خدا فراتر از آرزوهای ما رو برآورده میکنه میبینم با غلت خودتو رسوندی وسط آشپزخونه خسته و خندان به من نگاه میکنی

چه حالی میده حمام روزانه تو، تو با پا بکوبی تو آب، تو بخندی، تو قهقه بزنی و من مادر بشم....

بعد از ظهر ها که خوابی دلم خیلی میگیره این روزها تو همدم تمام تنهایی های منی، کمتر بخواب، بیشتر بخند...

راستی تو هم فهمیدی:

هیچ کسی مثل من و تو زنده در هوای هم نیست؟!!!

عاشق سکوت شبم، نه چون تو خوابی، نه چون زمان من بودنه نه، فط چون وقتی هست برای تماشای بدون دغدغه تو، فرصت برنامه ریزی برای یک روز جدید با تو بودن....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

سعید
16 اسفند 91 10:32
سلام خدا حفظش کنه وبلاگ زیبایی هم دارین خوشحال میشم از کلبه درویشی منم دیدن کنید دلنوشته هایی از جنس آتش در وبلاگ دفتر دلتنگیهام منتظر حضور سبز شما هستم
گلسرخ
19 اسفند 91 17:20
واااااااااااااااای خدا چه جوجوی نازی داری..خدا واست نگهش داره.. منم میخوام
بهار*مامان زهرا كوچولو*
6 فروردین 92 0:26
چقدر قشنگ مي نويسي...