لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

درددل

1392/2/17 16:56
نویسنده : mishul
411 بازدید
اشتراک گذاری

خدا مشتی خاك را برگرفت٬ می‌خواست ليلی را بسازد٬ از خود در او دميد. و ليلی پيش از آنكه باخبر شود٬ عاشق شد. ساليانی‌است كه ليلی عشق می‌ورزد. ليلی بايد عاشق باشد. زيرا خدا در او دميده است و هركه خدا در او بدمد٬ عاشق می‌شود. ليلی نام تمام دختران زمين است؛ نام ديگر انسان.

                                                                                                                                    ( عرفان نظرآهاری)

خوبی جان مادر، خوبی لیلی زیبای من، خوبی همپای شیرین ترین روزهای تکرار نشدنیِ من؟

این روزها رو دوست دارم، روزهای عشق، روزهای بزرگ شدن، روزهای تکرار نشدنی. روزهایی که من یک مادرم.

این روزها در آستانه 30 سالگیه من و یکسالگی تو اینقدر عاشقم که با خود مجنون برابری میکنم.

وقتی به بزرگ شدن تو نگاه میکنم. وقتی میبینم داری برای خودت داری شخصیت میشی غرق عشق میشم. خیلی جالبه داری چپ دست میشی مثل مادرت، شبا به پهلوی چپ میخوابی مثل مادرت، عاشق خندیدن و رقصیدنی باز هم مثل مادرت

البته من دیگه مدتهاست به پهلوی چپ نمیخوابم از وقتی تو اومدی میدونی چرا؟ اگر به پهلوی راست بخوابم نگاهم می افته به یه دنیا عشق و اگر به چپ بخوابم می افته به عاشقی و من نمیتونم بین عشق و عاشقی انتخابی بکنم.

خدایا این روزها خیلی دلم هوای مریم و داره دوستم چرا اینقدر از من دور شدی؟؟؟ دوستی که شاید دیر اومد تو زندگیم و زود هم ازم جدا شد و با رفتنش قسمتی از وجودم رو برد. دلم برات تنگه مریم...

راستی روز پدر نزدیکه بیا فکر هامون رو یه کاسه کنیم و نتیجه اش رو پیش کش بهترین پدر دنیا.

خدایا چقدر این مرد دوست داشتنیه گاهی میمونم از هنرت ای خدای من.

لیلی الان فقط روزهاش قشنگ نیست شبهاش هم خیلی قشنگه. خودم عاشق لالایی هستم که برات میخونم و تو چقدر آروم با نوازش دست من میخوابی

شعرش مال سیما بیناست و من با یه مقدار تغییر این شکلیش کردم:

دلم میخواد که دلسوزم تو باشی لیلی خانم

شمع و چراغ و پی سوزم تو باشی لیلی خانم

لیلی وفای تو گردم

ناز و ادای تو گردم

دلم میخواد که در شبهای مهتاب

همون ماه دل افروزم تو باشی لیلی خانم.

چقدر پرت و پلا حرف زدم....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مریم(مامان نگین)
18 اردیبهشت 92 12:04
آآآآآآآآآخ خ خ خ خ !
آتنا مامان آرنیکا
19 اردیبهشت 92 13:53
واقعا عاشق نوشته های نظرآهاری ام من ....ممنون گریه ام گرفت...بازم....