لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

عکسهای آتلیه

  الهی که مادر فدای اون زبونت بشه. چقدر خوب شد اون موقع این عکسها رو انداختم چون الان دیگه زبونتو این طوری بیرون نمیاری....  عروسک = لیلی  قربون اون نگاه پرمعنیت حانم لجباز، تو این عکس هر چی صدات کردیم برنگشتی و وقتی عکس تموم شد با یه لبخند برگشتی.... فعلا اینا باشه تا بقیه اش رو هم بزارم ...
7 اسفند 1391

رابطه

هیچ وقت نتونستم درک کنم رابطه مستقیم خواب تو و خستگی پدرت رو از اون مهمتر رابطه معکوس خواب تو و خستگیه خودم رو!!!
6 اسفند 1391

وسایل مورد علاقه لیلی!!!

اول از همه جوراب عزیز که به صورت لقمه ای صرف میشه!!! لبه فرش که اگر ساعتها هم این بیچاره رو بکشی و ول کنی خسته نمیشی بقیه در ادامه مطلب...   جفجغه ساعت شنی حمله به سمت دوربین کیف دوربین ادامه دارد... ...
3 اسفند 1391

تو چقدر بزرگ شدی

                      عکس بالا رو دیدی اولین عکست توی بیمارستانه حالا به من بگو کی اینقدر بزرگ شدی که من نفهمیدم؟ ...
3 اسفند 1391

لیلی با من است!!!

جانِ مادر؛ امروز داشتم لباس هایی رو که برات کوچیک شده بود جمع میکردم. که نگاهم به رختخواب هات افتاد. واااااااااای لیلی تو اینقدر بزرگ شدی که تشک نوزادیت برات کوچیکه، لحافت برات کوچیک شده... واقعا به نظرت حسی بزرگ تر از مادر بودن هم هست؟؟ نیست به خدا نیست. نمیدونی چه لذتی داره تماشای رشد تو، لمس وجود تو. اونم تو این روزهایی که رشدت سرعت بیشتری گرفته و من باید خیلی تیز و فرز باشم که از غافله رشدت عقب نمونم. درسته که دیگه هیچ وقتی برای خودم ندارم، دیگه نمیتونم حتی برای یه دقیقه تنها باشم، برای خودم فکر کنم برای دلم بنویسم مهم نیست تو باشی تو بخندی حتی تو گریه کنی فقط تو باشی... فرصت برای روزهای تنهایی همیشه هست، بالاخره تو بزرگ میشی رو...
3 اسفند 1391