لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

گاهی وقتی زمانی

الهی قربونت برم با ادب بابا متفکر، فکور بخورمت ای جانم عسل خوردنی وروجکی دیگه وروجک من به کی بگم تو با غلت رفتی اون زیر محجبه بانو ...
1 ارديبهشت 1392

تشکر

دختر زیبای من سلام! خوبی جانِ دلم. چقدر دلم برای نوشتن از تو و برای تو تنگ شده بود. این روزها داره روزهای خوبی میشه همین که هنوز میتونیم کنار هم نفس بشیم همین که میتونیم برای هم باشیم کافیه نمیخوام از روزهای سختی و ترس و وحشت برات بنویسم فقط میخوام بدونی که من و بابا صدها بار تو این حدود یکماه مردیم و زنده شدیم، ترسیدیم و لرزیدیم گریه کردیم و اشک ریختیم اما توکلمون به خدا بود. به قول خاله مریم شما ها امانت های ما پیش خدا هستید و خدا کنه که خدا امانت دار خوبی باشه.... بریم ادامه مطلب   تو این مدت خیلی چیزها فهمیدم که چقدر بعضی آدمهای دور و برم بهتر و مهربون تر از چیزی هستن که من فکر میکردم نمونه اش عمه بیتا. لیلی، بیتا خیلی خوب و ...
1 ارديبهشت 1392

خدایا کمکم کن

لیلی زیبای من بوی بهار و حس میکنی مادر؟؟؟ بوی نو شدن تازه شدن؟؟؟؟ اما چرا دل من تازه نمیشه لیلی؟ این چه ترسی بود این روزهای آخر سال افتاد توی دل ما؟ ترس از همه چی!!! لیلی مادرت این روزها اینقدر شکننده شده که حتی با یه بغض تو خرد میشه لیلی من میترسم میترسم از روزی که تمام سقف آرزوهام روی سرم خراب شه... لیلی تو همیشه خوب و سالمی مگه نه؟ تو قراره خیلی زود خوب باشی و سالم تو باید بزرگ شی و من و با خودت بزرگ کنی لیلی برای هممون دعا کن خدایا مادر بودن خیلی سخته یا شاید من خیلی ضعیفم. تو خدای من باش تو به من کمک کن من باید قوی باشم. خدایا تو به داد دلم برس. بهم توانایی روبرو شدن با سختی های زندکی رو بده. وقتی اون روز توی محک مادری که بچه اش ت...
29 اسفند 1391

آغاز شیطنت های 9 ماه

الان اون لباس بابا نیست که داری با خودت دور خونه میچرخونیش؟؟؟ صندلی رو انداختی کاپشن بابا رو انداختی رویه صندلی کنده شد چرا خودتو زدی به مظلومیت و شست میخوری مرد باش پای کاری که کردی وایسا ببخشید خانم شما که اینقدر شیک نشستی دستت اون زیر دنبال چی میگردی؟؟؟؟ حالتت شبیه رد گم کنی شده!!!   آها!!! موبایل بابا که از دست جنابعالی اون زیر قایمش کرده و داره شارژ میشه!!!   ببین چه مامانی داری میزاره راحت با همه چی بازی کنی         از چی دلت پره سر اون جوراب بیچاره خالی میکنی؟؟؟ ...
22 اسفند 1391

ممنونم از این که تو بی وقفه سهم منی!!!!

نازنین بانوی من 9 ماهه شدی!!!! دختر گلم روزهای با هم بودنمون از روزهای یکی بودنمون طولانی تر شد... میدونی که عجول من تو 9 ماه با من یکی نبودی یه چیزی حدود 8 ماه.... اما 9 ماهه که دیگه کنار منی، کنار من نفس میشکی، میخندی، گریه میکنی، قهقه میزنی... شاید این روزها روزهای یکم سختی باشه اما من و تو میتونیم. نمیدونم این آلرژی از کجا سر و کله اش پیدا شد و روزهای عاشقانه ما رو خط خطی کرد. نمیدونی با هر دردی که تو میکشی چقدر از عمرم کم میشه. سرنگی که خون رو از تنت میکشه انگار داره نفس منو میکشه. از خدا میخوام زودتر خوب شی. نمیدونم حکمت و مصلحت چیه؟ شاید نباید اینقدر پافشاری میکردم. لیلی من خودخواهی کردم؟ اون روزایی که دکتر میگفت شیرت رو قطع کن ل...
21 اسفند 1391

این روزها چه خبره؟

خوبی جانِ مادر؟ لیلی تو داری با من چه میکنی؟ لحظه لحظه روزهای عاشقی کم بود که شب ها هم اضافه شد. دو شبه از تختت میای کنار من و سرت رو میزاری رو بازوی من میخوابی، می فهمی با دل من چه میکنی؟ وقتی همونطوری میگیرمت توی بغلم و می بوسمت میدونی اون لبخندت توی خواب ناز با دل من چه میکنه؟ حاظرم تمام روزهای باقی مونده عمرم رو بدم و زمان همونجا متوقف بشه. نیمدونی مادر نشدی بفهمی چه حسی داره صبح با صدای تو بیدار شدن!!! آآآآی لیلی نمیدونی چه جسی داره صبح با لمس دست تو باز کردن چشم . چه روزی میشه اون روز!!! یه وقتایی میزارمت توی هال و میرم دنبال کارم توی آشپزخونه میبینم صدای تلاشت میاد برمیگردم به این امید که شاید در حال سینه خیز رفتن باشی اما اما...
9 اسفند 1391