لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

عکس

  قربونت بشم عروسک من لیلی در راه رفتن به پارک   لیلی ذر پارک به قول لیلی " ووی ووی ووی" این جیگر من فقط دلش میخواست لب استخر توپ بایسته و شیرجه بزنه توش بعد از شیرجه!!! اینجا هم عین لاک پشت خودشو دیده بود و فریاد میزد منه منه منه تکیه بر جای بزرگان!!! چرا گریه نازنین!!! ...
16 آذر 1392

طولانی!!!

دخترم سلام؛ خوبی تمامِ هستی من؟ نازنینم الان که دارم برای تو مینویسم مقابلم به خواب ناز بعدازظهر فرو رفتی. فقط خدا میدونه که تمام آرزوی من تماشای آرامش توئه و بس.   بهارِ من خیلی بزرگ شدی. اینقدر بزرگ که وقتی دیشب بهت گفتم لیلی مامان خستم بیا بخوابیم دستمو کشیدی و با خودت بردی توی اتاق و ازم خواستی بشینم روی زمین بعد یه بالشت برام اوردی و زدی روش و گفتی لالا وقتی دراز کشیدم بلند شدی از اتاق رفتی بیرون و در رو پشت سرت بستی.... این روزها مدام شرمنده توئم. فشار کار زیاد شده. مجبورم مدام بزارمت پیش خاله آرزو. میدونم دلت برای من تنگ میشه اما بزار واقعیت رو بهت بگم. این روزها نگرانیم تو نیستی دلم برای خودم میسوزه که دارم قشنگ ترین لحظا...
11 آذر 1392

روزهای منِ مادر

دوستای خوبم سلام، خوبید؟ من و لیلی هم خوبیم. خیلی خوب.   آتنا دییگه زود به زود اومدن و نوشتن خیلی سخت شده. سرعت بزرگ شدن و رشد دخترک خیلی سریع تر شده. باید اونقدر فرز و سریع باشم تا ثانیه ای رو از دست ندم. این روزها یه حسرت بزرگ دارم. دقت کردید اینقدر توی ای کاش های بی خودی زندگی کردم تا تمام روزهام شد حسرت. حسرتم از اینه که چرا به جای اینکه منتظر راه افتادن لیلی باشم از روزهای چهار دست و پا رفتنش هیچ فیلمی ندارم. این روها با اینکه دیگه دارم روی خودم کار میکنم اما نمیدونم چرا از راه رفتنش فیلم نمیگیرم.!!!! لیلی دیگه مهد نمیره و هر چند برای من خیلی سخت بود جون لیلی جزو معدود بچه هایی بود که با سن کم عاشق مهدش بود اما دکترش این...
12 آبان 1392

لیلی و نگین

مهم نیست راهتون از هم دور باشه فقط مهم اینه که هم دیگه رو دوست داشته باشید و یه جایی از دلاتون برای هم دیگه باشه مگه نه مریم؟؟؟ خیلی بزرگ شدید...   ...
23 مهر 1392

کودک شیطون من

همیشه کودکِ من روزت مبارک لیلی شیطون تر از همیشه ادامه مطلب: لیلی در حال مطالعه روزنامه مامانی چرا  همه جا رو بهم میریزی؟؟؟ چرا؟؟؟ هیچ جای دیگه ای برای ایستادن نیست مادر؟؟؟ من هیچ حرفی برای گفتن ندارم ندارم ...
20 مهر 1392

پاییزی

بوی پاییز می آید و هوا پر شده از آرزوهای خوب که برایت به بادها سپرده ام کاش پنجره ات باز باشد...
17 مهر 1392

برای خودم

دخترکم این روزها خیلی بهانه گیر شده. شاید هم خیلی بزرگ تر شده و عقل نارس من میزاره به حساب بهانه گیری. حتی از تی وی هم بدش اومده. خودش میره خاموشش میکنه و بعد هم میگه ماما نه ماما نه. بیشتر به کتاب خوندن علاقه مند شده. یه وقتایی میاد پایین پام تو اشپزخونه کتابش رو میده دستم همونجا آروم میشینه تا من در حین کار براش کتاب بخونم... بزرگ شده نه؟؟؟ دخترک من راه میره.. قدم بر میداره...نه با تسلط اما میره... هر وقت هم که افتاد برای خودش دست میزنه.. بی تعارف و رودربایستی با خودم عقلم نارسه. هنوز خیلی مونده تا من بخوام بزرگ بشم و عاقل بشم. چند وقتیه که لیلی همه اش میخواد با گوشی و لپ تاپ ور بره و ازشون سر دربیاره. دیروز ب...
11 مهر 1392