لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

تشکر

1392/2/1 15:28
نویسنده : mishul
461 بازدید
اشتراک گذاری

دختر زیبای من سلام!

خوبی جانِ دلم. چقدر دلم برای نوشتن از تو و برای تو تنگ شده بود. این روزها داره روزهای خوبی میشه همین که هنوز میتونیم کنار هم نفس بشیم همین که میتونیم برای هم باشیم کافیه نمیخوام از روزهای سختی و ترس و وحشت برات بنویسم فقط میخوام بدونی که من و بابا صدها بار تو این حدود یکماه مردیم و زنده شدیم، ترسیدیم و لرزیدیم گریه کردیم و اشک ریختیم اما توکلمون به خدا بود. به قول خاله مریم شما ها امانت های ما پیش خدا هستید و خدا کنه که خدا امانت دار خوبی باشه....

بریم ادامه مطلب

 

تو این مدت خیلی چیزها فهمیدم که چقدر بعضی آدمهای دور و برم بهتر و مهربون تر از چیزی هستن که من فکر میکردم نمونه اش عمه بیتا. لیلی، بیتا خیلی خوب و مهربونه اما من فهمیدم چیزی که من از مهربونیش فهمیده بودم هیچ بوده. فهمیدم چه دوست های خوب و نابی دارم.

مریم مامان نگین که از اون سر دنیا دلش با دل من تپید، فرزانه مامان رها دوستی که هزار بار آرزو کردم خدا به اندازه وسعت دل مهربونش بهش خیر و برکت بده. عاطفه، سیما، مژگان، ملودی، سعیده ها!!! پپو، آتنا، پرک،سانی، نیلی، فاطمه ها مامان سارا و رها، مهسا، شکوفه،  همه دوست های نی نی سایتیم که اگر بخوام اسم تک تکشون رو برات بگم هم از حوصله تو خارجه و هم ذهن من یاریگر نیست. کسایی که خیلی هاشون ندیده و نشناخته برام آرزوی بهترین ها رو کردم و منم از خدا براشون بهترین ها رو خواستم...

من از همشون ممنونم و دست همشون رو میبوسم.

خدایا تو خیلی خوبی هر چقدر تو خوبی من بنده نادونی هستم. بی تعارف و رودربایستی!!!

بگذریم...

خیلی بزرگ شدی مامانی، خیلی بزرگ اینقدر که هیچی از روزهای خیلی نزدیک نوزادیت تو ذهنم نیست همه وجودم لیلیِ امروزه و بس. نه لیلی که دیروز بود و نه لیلی که قراره فردا بشه. میخوام امروز رو غنیمت بشمرم...

دوستت دارم بانوی زیبای من...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

فرزان
2 اردیبهشت 92 20:00
دوستون دارم و براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
مریم(مامان نگین)
3 اردیبهشت 92 0:50
باز اشک من در اومد! منم دوستتون دارم...هر دوتونو...خیلی زیاد.
آتنا مامان آرنیکا
7 اردیبهشت 92 21:50
ما دل مون اینقده نازک شده ، یا شما طوری می نویسی که دلمون گریه بخواد ، چرا ؟؟؟ دلم گریه خواست ! ولی یکم قوت قلبم بیشتر شد ، ایشالا همیشه خبرای خوبی داشته باشی عزیزم . ما هم می بوسیمت
آتنا مامان آرنیکا
15 اردیبهشت 92 10:49
من اينقده حال می کنم که بيام اينجا و اسمم رو ميون دوستانت ببينم !!! آخ که چه حالی می کنم ! ايشالا هميشه سلامت و شاداب باشيد . روی ماه جفتتون رو می بوسم.
مريم-وبلاگ اقاي ني ني
17 اردیبهشت 92 17:11
سلام عزيزم تازه اومدم تو وبلاگت . وقتي ناراحتيتو داشتم مي خوندم مي خواستم از غصه دق كنم. اخه منم مادرم . اخه غصه هاي تو براي من قابل لمسه. براي ليلي تو و باباي ليلي دعا كردم