لیلیلیلی، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

دل نوشته های یک مادر

تو به من گفتی ماما

عمر مادر سلام؟ خوبی جان دلم. لیلی جان مادر داری بزرگ میشی اونقدر بزرگ که امروز ( توی سن  5ماه و 10 روزگی )توی حمام به من گفتی ماما. آره دخترم به من گفتی! نمیدونی چه حسی داره وقتی موجودی که عاشقانه میپرستیش بهت بگه ماما. دخترم تو هم یه روز مادر میشی و وقتی فرزند تو هم بهت گفت ماما به همین حسی میرسی که امروز من رسیدم. لیلی این روزهت احساس میکنم خوشبخت ترین موجود روی زمین هستم. از خدا خواستم بهم عمر طولانی بده همیشه فکر میکنم اگر یه روزی نباشم دلم خیلی برات تنگ بشه. لیلی جان مادر خیلی دوسِت دارم. پارسال این روزا تو توی دل من بودی. هیچ وقت به خوابم هم نمیدیدم که یه روزی بتونم کنار تو دراز بکشم و دستای قشنگت رو توی دستام بگیرم. &nb...
30 آبان 1391

بدون عنوان

جانِ مادر سلام. میدونم گلم میگی مادر چه سلامی چه علیکی. من شرمنده روی ماه توام زیبای من. دخترم اینقدر سرم شلوغه که نتونستم برات بنویسم. اما خودت میدونی بیشتر این شلوغیها به خاطر تو بوده. تو داری روز به روز بزرگتر میشی و من باید وقته بیشتری برای تو بزارم. نازنینم. دیروز اولین باد پاییزی وزید. اون لحظه تو روی پاهای من دراز کشیده بودی و به مننگاه میکردی. آرامشت مثله پاییز بود. تو هم مثله من عاشق پاییزی؟ درسته که هر دومون دختر بهاریم اما من میدونم تو هم مثله من عاشق پاییزی. وقتی صدای حرکت برگهای پاییزی توی حیاط پیچید دلم خواست خیلی زود بزرگ شی. اونقدر بزرگ که بتونیم دستهای همو بگیریم و روی برگهای پاییزی بدویم. لیلی؛ گاهی وقتها احساس میکنم ...
3 مهر 1391